loading...

BTS fanfiction

Content extracted from http://fazayihaa.blog.ir/rss/?1748463049

بازدید : 25
پنجشنبه 3 ارديبهشت 1404 زمان : 2:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

BTS fanfiction

سلام سلام!

خوب هستین؟!

منت خدای را عزوجل که در این دوشنبه‌ی تاریک، راهمان را با نوری از الطاف ربوبی‌اش روشن کرده، پاره‌ای از کلام و سخنِ قلم چیره‌دست‌ترینِ تقریرگران که زلالی‌اش به‌سان مِیِ کهنِ انگور ناب است و طعمش چُنان عسلِ مُصّفا را، برایمان به ارمغان آورده است...(با تصور حالت سخنرانی‌های پروفسور دامبلدور بخونید و در پایان صدای تشویق گروه‌ها پخش بشه لطفا، ممنون.).

ددی با هیجده‌چرخ از روم رد شد این پارت. صفحه‌ی آخرش تا چند ثانیه همینطوری به دو خط آخر خیره شده بودم و سعی می‌کردم فحش ندم...

من بعد از مدت‌ها کار ویکوک قشنگ و خوش‌نویسنده به‌دستم رسیده ولی متاسفانه احتمالا کامنتم زیر قسمت آخر با موهای سفید و دست لرزان و پوست چروکیده باشهㅠㅠ. ولی خب اینکه گفتی شما هم داری کار رو همزمان با ما می‌خونی خودش قوت قلبی بود برای بازماندگان آن مرحو- چیز، برای ما!

دو قسمت از این پارت برام خیلی قشنگ بود؛ اولیش جایی که جونگ‌کوک و هوسوک باهم تو کافه بودن: ″_ ممنونم.

_ ممنون چی؟ ببین من پول میز رو حساب نمیکنم‌ها!

جونگ کوک لبخند کمرنگی زد و دست هوسوک رو گرفت. گرم بود. فشردش.

_ ممنون که نمیزاری توی تنهایی خودم بمیرم.″

اینکه یه آدم اینطوری تو زندگی آدم باشه خیلی قشنگه ددی... (نمی‌گم که یه لحظه یاد ویلیام دسپرادو افتادم و نزدیک بود دچار تشنج بشمㅠㅠ)

و دومین قسمت هم جایی که جونگکوک و تهیونگ مشاجره داشتن: ″_ وگرنه چی جوجه آلفا؟ فکر کردی بچه‌ام که بخوای بترسونیم؟ من جاهایی بودم و کارهایی کردم که تو حتی جرات نمیکنی توی کتاب‌ها بخونی‌شون. فکر نکن با چند‌تا‌هارت‌وپورت و پاچه گرفتن میتونی سر منو شیره بمالی؟″

آدم قشنگ حس می‌کرد تنش بین دو طرف رو. خیلی خوب بود! کاملا هیجان‌زده شده بودم!😂 و خب بخش دسپرادو‌-فن ذهنم اینطوری بود که ″الان این می‌زنه فک اون‌یکی رو میاره پایین″ و همزمان باید به اونم می‌فهموندم که ″این یه زمان و مکان دیگه‌ست آروم باش″😂😂😂

*چقدر حرف زدم یا خداO-o. کلش ۳۷ صفحه بود من سه ساعته دارم اینجا چرت‌وپرت میگم=)))

ولی ددی، در جواب کامنت قبلیم اولش گفته بودی ″قارچ کوچولوی من″ و کلی خوشحالم کردی بخاطر توجهت به قارچ‌های دوست‌داشتنی من(عاشقشونم واقعا)، و بعدم نوشته بودی: «یه کامنت نوشتی اما از نصف فیک‌های واتپد بهتر بود» و من واقعا بخاطرش خوشحال شدم چون همون‌طور که گفته‌ام، سایلنت ریدری بودم زیر درخت بید کنار جویبار، در ترس و به انتظار اعتمادبه‌نفسی برای اولین کامنت، و بعد از چهار پنج‌تا انشایی که برات نوشتنم این حرفت خیلی قشنگ بودㅠㅠ. اکلیلی شدمU_U...

*در ذهنم با لنگه دمپایی میفتم دنبال خودم.

ضمع عرض احترام و شرمندگی بخاطر شاخه‌شاخه شدن کامنت،

و با آرزوی حوصله برای خواندن کامنت‌های بنده‌ی حقیر،

هوگو🍄🍀

BTS fanfiction

RM. kiute.ARMY

سلام عزیزدل خواهر تو خوبی؟T^T

(منم نقش اون تابلو‌های سخنگو رو دارم😔، فدا ریشات برم دامی‌چه سخنرانی جیگری بلا گرفته🤭💋)

*یجوری گروه اسلایترین‌ها رو میزنم که از صدای ضجه زدن‌هاشون برات صدای دست زدن پخش شه😔

آخ آخ آخ...از روی من با موشک بالستیک رد شددددد!!!

اصلا نگران نباشید...برای همه ایزی لایف به تعداد خریدم😔😔😔😔😔💋💋💋💋

وای وای گفتی=)))) اونجاش تشنج ترکیبی رفتم.....آخ آخ آخ!!!

بده شییییییییییییییییش🤭 تهیونگ سییییچ!

اما مطمئنم، آروین قطعا یه کتک کاری میاره تو کار😔 کوک و ته محاله شل کنن🤣

آخه منم دقیقا همینم آجی=)))) سکته میکنم موقع خوندنش...وای وای..

فدات بشم که نانازی😭💜

اخ قربونت برم که وجود من:"((((

*نزن بر سر ناتوان دمپایی زوووور!

نفرما نفسم نگو نگو:"(((

من برای تو تماما آماده ام😈💋

بازدید : 19
پنجشنبه 3 ارديبهشت 1404 زمان : 2:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

BTS fanfiction

BTS fanfiction

نویسنده niLith
کاپل ویکوک
ژانر رومنس/فانتزی/کمدی/جنایی/تاریخی/انگست/درام
محدودیت سنی +15
روزهای آپ چهارشنبه‌ها

خلاصه:

هر سرزمین خاص، دانش مخصوص به خودش رو داشت و این سری نوبت خاندان جئون بود تا تذهیب‌گرهای جوان رو در مقر ابر تعلیم بده.

کیم تهیونگ هم به مقر ابر دعوت شده بوده؛ مکانی پر از قوانین و ممنوعیت‌ها؛ قوانینی که جونگ‌کوک، ارباب جوان مقر ابر، اون‌ها رو به تهیونگِ سربه‌هوا گوشزد می‌کرد. تهیونگ و جونگ‌کوک به طور اتفاقی درگیر مسائلی می‌شن که شرایط رو سخت، غم‌انگیز و پر از معما می‌کنه، اما باعث نزدیکی اون‌ دو به هم میشه. و دقیقا همون موقع ممنوعه‌ترین اتفاق زندگی تهیونگ می‌افته؛ اون عاشق ارباب جوان مقر ابر میشه.

پارت اول

Download

بازدید : 63
پنجشنبه 29 اسفند 1403 زمان : 12:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

BTS fanfiction

BTS fanfiction

چهارشنبه سورییا حماسه‌ی پول تا اورونه چگونه به وجود آمد؟

.

.

.

یکی بود یکی نبود...غیر از پی دی نیم هیچ کس نبود.

یه شاهه بود اسمش جی هوسوک بود! ایشون یه پسر داشت اسمش یَدالله بود که توی خونه یونگی صداش میزدن!

بچه محل‌ها ولی بهش میگفتن یدالله آفلاین، همیشه نبود.

بعدش یروز مامان یونگی میوفته و سَقَط میشه:|

جی هوسوک هم چون الکی مثلا یونگی بچه بود و ننه میخواست میره دختر خاله‌ی پسر عموی مادر بزرگِ عروس عموی باباش رو به عنوان ننه خونده برای یونگی میستونه.

اسم این خانم سانتال و دافولی و اوفففف نامجون بود! منتها اسم اصلیش کوبرا بود اما سیسی‌هاش نامجون صداش میکردن.

یونگی که به مرور زمان بزرگ میشه، دل نامجون هم براش قنج میره و خلاصه یه دل که نه 99 و خورده‌‌‌ای دل عاشقش میشه.

یروز توی دستشویی میشینه با خودش فکر میکنه که چجوری مخ یونگی رو بزنه؟!

با آجر بزنه؟

با دمپایی؟

تیرکمون؟

با اسپری سورملینا یا با شهر لوازم خانگی؟

که یادش میوفته عه سوکجینه! سوکجین!

دخترش سوکجین رو میبره پیش آرایشگر قصر یعنی جونگکوک صگ دست و ازش میخواد ریش سیبیل تک دخترش رو برداره تا یک داف فرد اعلا با ضمانت و گارانتی تحویل جامعه بده.

خلاصه سوکجین رو به صورت زیبا پیشرو و مطمئن، با استفاده از اپلیکشن با سلام کادو پیچ میکنه و عین یویو از بالکن قصر میندازه پایین تا با کمک اون یونگی رو به سمت خودش بکشونه و در یک موقعیت مناسب با آجر مخش رو بزنه!

یونگی هم با شتر باوفاش میاد به قصر ننه نامجون تا دختر ترشیده اش رو ببینه!

هرچند تا الان فکر میکرد داداششه نه خواهرش! چون سیبیل‌هاش از سیبیل‌های خودش کلفت تر بود.

حالا نامجون هم سه چهار کیلو هندونه و نوشابا پپسی خریده بود تا زیر بغل یونگی بذاره!

هی از نامجون اصرار

از یونگی ادرار:|

نامجون هی میگفت: چه بدنی داری ید الله! سورملینا میزنی ید الله! ننم جانی کن بره ید الله!

یونگی هم میگفت: چرا ولم نمیکنی؟ چرا نمیزاری برم؟

نامجون هم لبخندی به سانِ خاله شادونه گفت: ول کنم به چشات اتصالی کرده عَزَزم!

یونگی در جا خودش رو چ/ص کرد که باعث شد کل قصر رو بو برداره اما نامجون همچنان در حال زارتان زورتان بود.

و نامجون هی میگفت: تو رو جون بابات

یونگی هم میگفت: کثافت آشغال صد دفه گفتم اسم بابای منو به زبونت نیار! احمق!

نامجون دیگه خسته شد و در یک حرکت انتحاری با بهره گیری از پکیج حرف آخر میپره روی یونگی و ماچ و بوس و کار‌هایی که در طبق ماده 225 مجازات اسلامی، شلاق داره.

یونگی هم درجا از انسان به پنیر اُماه تغییر کاربری میده

*پلی شدن آهنگ هندی سوزناک*

نامجون رو هل میده و میگه: تو خراب کردی همه چیزو خودت! تویی که زدی زیر قولت!

یونگی با دمپایی‌های تن‌تاکش از قصر میزنه بیرون تا به همه بگه ننه اش چقدر عفریته اس!

نامجون هم که دید پلن اِی به گاجِ قلمچی رفته درجا زد شلوار کردیش رو پاره پاره کرد و داد هوار که:

ای خاعک بر سرم یونگی میخواست بهم تربیت بدنی 1 رو نشون بده!

خلاصه که وزیر کیم ممد تهیونگ و مشاور پارک رضا جیمین متوجه میشن و میرن یه پادشاه میگن که:

دیگر مارا توان شبکه‌ی جم نیست لفت د فاخینگ لایف!

وقتی این خبر به دست پادشاه رسید در حال ترید کردن بود که بلافاصله تریدش فقط تبدیل به "رید" شد..

یونگی و نامجون رو از خشتک گرفت و نشون ور دل خودش!

به ممد تهیونگ و رضا جیمین اشاره کرد و گفت: اینا چی میگن این بالا ک من سر درد گرفتم؟

نامجون برای عملکرد اقصادی و پیشرفته شروع میکنه آبغوره گرفتن!

و کل ماجرا رو به صورت دابل سوس‌شعر تعریف میکنه!

یونگی هم چون زمستون بود با برگ‌های خزانی که کف قصر ریخته بود به ننه‌ی سلیطه اش نگاه میکنه.

یونگی هم نه گذاشت و نه برداشت گفت:

به ممد تهیونگ و رضا جیمین بگو آتیش درست کنن میخوام خودم رو به فایر بکشونم تا نشون بدم منم بچه مسلمان که دارم دین و ایمان!

خلاصه که براشون دوشواری نداشت و یه فایر بیگ درست میکنن!

مردم هم که کار و زندگی نداشتن میان ببینن که کی قراره توی این فایر دچار کِز دادگی بشه و اگه خوبه اونا هم دیگه پول لیزر ندن برن تو آتیش.

یونگی سوار بر شتر با وفاش به چهره‌ی مادر مرده‌ی پادشاه نگاه میکنه میگه: غصه نخور پسته بخور

و بلافاصله با فریاده " پول تا اورونه" از روی آتیش میپره و زنده و سالم بیرون میاد و بی گناهیش ثابت میشه! و همه‌ی کسایی که اونجا بودن ازش فیلم گرفتن و ادیت زدن!

نامجون هم سر به بیابان میزاره و چون روانی شده، همه اش فیلم میگیره میرقصه و میگه "محشرهههه! عالیههه!"

و از آن پس به دلیل وجود پارتی پارتی درون ماتحت پادشاه و اثبات بچه مسلمان بودن یونگی؛

هر سه شنبه‌ی آخر سال که میشه شب چهارشنبه رو جشن میگیره

و فایر درست میکنه!

قصه‌ی ما به سر رسید بنگ تاپال به‌هایب نرسید.

نویسنده و کارگردان: لی سومان

با تشکر از خانواده‌ی رجبی و جکسون وانگ

-----------------------------------------------------------------------------------------

نه آخه میدونین، من پست‌های قبلی سایتو دوست دارم برای همین دوباره آپدیتشون میکنم😔💋

ونزدی سوریتون چوکاهه باشه و امیدوارم بدخواهای بنگتن و یدخواهای شما جیگرا، امشب ک.ونش بره رو منقل بو کباب خر محلشونو برداره🤭💋🔥

" لینک اصلی داستان به وجود اومدن چهارنشبه سوری"

بازدید : 46
پنجشنبه 29 اسفند 1403 زمان : 12:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

BTS fanfiction

BTS fanfiction

◽FULL◽

نویسنده vkook_hedi
کاپل کوکوی
ژانر روانشناختی . روزمره . عاشقانه . اسمات . RPF AU
محدودیت سنی 18+
تعداد صفحات 679
چنل تلگرامی‌نویسنده " کلیک کنید"
لینک ناشناس نویسنده " کلیک کنید"

🎬 TEASER 🎬

⚫️ CLICK⚫️

مقدمه:

گاهی اوقات

مجبوریم بپذیریم که

بعضی آدم‌ها

فقط می‌توانند در قلبمان بمانند

نه در زندگیمان...!

و زمان ارزش آدم

ها را مشخص میکند...!

🌙🤍🖤DOWNLOAD🖤🤍🌙

شرط کامنت: 12 کامنت با بالا

805_vpfe.png


پ.ن: کامنت‌های عزیزانی که این فن فیکشنرو خوندن و خوششون اومده، باعث تداوم قرارگیری پست با کاپل کوکویمیشه👀

در صورت نرسیدن تعداد کامنت‌ها، نوشته جدیدی اگر با کاپل کوکویبود، دیر قرار میگیره یا خدایی نکرده قرار نمیگیره:(

پ.ن2: نویسنده‌‌‌ای که از تقریبا 6748764653 روز قبل عید تدارک عیدی چیده بود😔 این نویسنده رو نباس ماچید؟؟😔💋

بازدید : 33
پنجشنبه 29 اسفند 1403 زمان : 12:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

BTS fanfiction

BTS fanfiction

+ FULL+

نویسنده Querencia
کاپل اصلی تهیونگ × جانگکوک × والنتین
کاپل فرعی ناممین (BTS) × سوگیو (TXT) × کایسو (EXO) × چانبک(EXO)× کاپل اوریجینال
ژانر

عاشقانه - جناییی- معمایی - دارک - اسمات - ماورالطبیعی - فانتزی - برشی از زندگی - مدرسه‌ای - انگست

محدودیت سنی +18
روزهای آپ ده روز یکبار

خلاصه:

در دبیرستان خصوصی Caste Heaven، رسمی‌خاص و قدیمی‌دانش‌آموزها رو در طبقات مختلف قرار میده. رسمی‌که همکلاسی‌ها رو وادار به اطاعت از هم یا تحمل زورگویی میکنه؛ و جئون جانگکوک، از شاه پیک بودن لذت میبره.

اما با سر رسیدن دانش‌آموزهای انتقالی، بازی بر سر طبقات تکرار میشه و جانگکوک به پایین‌ترین رتبه سقوط میکنه؛ جوکر.

توی مدرسه‌ای که روتینی از قتل و خودکشی‌های مرموز و خونت مخفیانه داره، جانگکوک با پادشاه‌های جدید، کیم تهیونگ و کیم والنتین، معامله‌ای میکنه تا کسی که مسئول سقوطش بوده رو پیدا و مجازات کنه.

غافل از اینکه هدف اصلی دوقلوهای کیم از پا گذاشتن به اون مدرسه چیه...

__________________________________________________________________________________

🔥✨DOWNLOAD ✨🔥

805_vpfe.png

بازدید : 37
دوشنبه 12 اسفند 1403 زمان : 19:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

BTS fanfiction

دانلود ویدیو

پیس پیس!

تولده!

سالار مالار صاحب هرچی تالار!

یه قر میده نصف جمعیت کره زمین سکته میکنن😔

نصف دیگه ضجه میزنن

آرزوی هر دختر دم بخت😔

پولدار مناطق مرفه سئول و زعفرانیه😔

تیک تاکر برتر سال با تاییدیه وزارت ارشاد اسلامی!

جمیله فرش میشه براش😔

قربون قد و بالاش😔

فدای قر دادن‌هاش😔

شاباش بشم برای قدم‌هاش😔

برای سلطان هرچی مرام و معرفت و عشق و فرچه توالت طلاست، عا ماشالله یجوری برو بالا برج خلیفه کم بیاره😔🍷🔥

بازدید : 67
شنبه 26 بهمن 1403 زمان : 19:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

BTS fanfiction

BTS fanfiction

نویسنده BlueSea
کاپل تهکوک
ژانر انگست . خون‌آشامی‌. معمایی . عاشقانه
محدودیت سنی 13+
روز‌های آپ یکشنبه

برشی از داستان:

"فودوشین در زبان ژاپنی، به معنای خنثی و بی‌تفاوت شدن قلب و روح نسبت به غم و شادی است."

"نمیدونم چه‌جوری شروع کنم. شاید بهتر باشه از "از گور برخاسته" برات تعریف کنم. اونی که فکر میکنی مرده، زنده‌ست. تمام مدتی که براش عزاداری کردیم و غمِ نبودنش رو خوردیم زنده بوده. بهمون خیانت کرده و لعنت به اون زاده‌ی گوری که به اسم متیو میشناسیش!"

بخش زیادی از نامه باقی مونده بود اما با خوندن اون اسم آشنا حس کرد دستهاش رو توی یه قالب بزرگ یخ فرو کردن و اون مجبوره که تا سال‌ها دستهاش رو توی اون قالب یخ زده نگه داره. متیو… هوسوک… تنها برادر و دوستش زنده بود؟

"می‌دانستم برایم نیستی و من هم برایت، اما برای به آغوش کشیدن روحت صبر می‌کنم… حتی اگر این صبوری تا ابد طول کشد؛ چون ارزشش را داری، همیشه داشتی…"

PART 1-2-3

🩸 🍷 DOWNLOAD ♥🍷🩸

805_vpfe.png

بازدید : 41
شنبه 26 بهمن 1403 زمان : 19:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

BTS fanfiction

مشکل از من نیست از مغزیه که عادت کرده به پیدا کردن آدم‌های تاکسیک!

دد!

-ابروهامو دادم بابا، چشامم گرد کردم و نگاه عاقل اندر صفیحه‌‌‌ای بهت انداختم.

خالق جنتلمن پارت 6 تویی!

کلاس‌های خصوصی جنتلمن بودنتو کی قراره برگزار کنی زننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن.

من الان الگوم کیم نامجونه می‌فهمی؟؟

این کیم نامجون سر لوحه زندگی منه.

بالغ، جنتلمن مادر سگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ مرتیکه با اون کت شلوار زغالیش منو ذوب کرد.

دد کی می‌رسه منم اینجوری بشم؟؟

منم موخوام.

منم موخوام کت شلوار زغالیمو بپوشم با اون کفش‌های پاشنه دارم با هر قدمم تحسین بخرم.

شما که نمی‌دونید شخصیت این مرد چقدر پرستیدنیه.

کاریزماتیک خودخواه دقیق معامله گر..........واااااااااااااااااای دد بیا منو جمعم کن زن.

------

در مورد جیمین...دد یه جمله شنیدی که میگن تو با هر دیدی که به خودن نگاه کنی مردمم همون طورم‌ی بیننت؟؟

یعنی تو اگه معتقد باشی که: اکی من واقعا کیوتم و خوردنیم.

اره مردمم همین فکرو در موردن می‌کنن

تو خودتو تحسین یا تنبیه کن. خودتو دسته کم بگیر یا به خودم اعتماد کامل داشته باش...مردم همونو می‌بینن که تو می‌خوای ببینن!

و من به شدت به این جمله باور دارم.

پس پارک جیمین ساب بتا لعنتی تو همین که یه مادر بزرگ داری که بدونی خونه منتظرته یا نگراناون همه مبلغیه که اومده تو حسابش باید بشینی فکرک نی امکان داره از تو بد بخت تر هم باشه.

نشسته برای من ردیف می‌کنه که چقدر بد بخته.

بچه یکم به جای دست و پا زدن تو دریا آروم شو فکر کن برای غرق نشدن چی کار کنی؟؟

عجب!

دد تا آخر فیکشن یا من یه بلایی سر جیمین میارم یا نامجون آدمش می‌کنه.

ولی اون حسش بعد از اون شب...آره می‌فهمم اون حس نجاست و خفگی....(وی دارد تلاش می‌کند یکم احساسی بر خورد کند)

------

بعد مرتیکه کت شلوار زغالی اومده اشکاشو پاک می‌کنه دستاشو خوب بودن بوسشم می‌کنه ولی پفیوز تو قرار داد نوشته: ابدا نباید طرفین حسی بهم پیدا کنند.

د بیا بگو تو ماه رمضون برو بشین تو رستوران غذا خوردن مردمو ببین اما روزه بگیر.

مرتیکه نفهم منم عاشقت شدم چه برسه به اون ساب بتایی که...الله اکبر دد دارم با کارکترات به مشکل بر می‌خورم....

بعدشم...

-ریز کردن چشام

تنگ اون همه ژانر یه رمز آلود هم بزن خلاص کن منو

مغزم به چوخ اعظم رفت!

سیگارش به سیب میده؟؟

سیگارش بو سیب میدههههههههههههههههههههههههههههه؟؟

هر چی دارم تئوری و سناریو بچینم که نامجون چطور ساب بتای فلک زدنمونو قبلا دیده و عاشقش شده تو کتم نمیره زن!

چرا؟؟

چون این رابطه از...خداونداااااااااااا دد!

---------

در مورد به سیم آخر زدن.

هه هه هه هه

دد من تو سیم آخر دارم زندگی می‌کنم قشنگم.

هر لحظه زندگیم مثل بمب ساعتیم!

ولی خب....آره جدا از شوخی کی هست که به سیم آخر نزده باشه؟؟

-----

یه چیز دیگه.

دد من وقتی داشتم یم خوندم متوجه یه چیزی شدم.

موقع مکالمه جیمین و نامجون توی دفتر خب...انگار داشتی دو قشر معامله گر و موفق و بیزنس من جامعه رو با قشری که بعه ضعف محکوم بودن مقایسه می‌کردی.

یه بیزنس من یه آدم اهل معالمه و زیرک همیشه مححافظه کاره احساساتش دخیل نیست و با وسواس خاصی معاملات رو جلو می‌بره و درست مثل یه فرمانده برای حرکات بعدی سرباز‌هاش پلن داره.

اما یه آدم متوسط رو به ضعیف جامعه احساسات در هر زمانی بهشون قالب میشه و باعث میشه توی کارشون حساسیت به خرج ندن و مداما در حال دیدن خودشونن.

یه حورایی داشت تفاوت بین کسی که خودشو نجات داده و کسی که خودشو غرق می‌کنه توی دریای زندگی رو نشون می‌داد!

و دد اون کارای امروز کیم نامجون...ببین از صد تا رابطه جن.سی هم جذاب تر بود!

BTS fanfiction

RM. kiute.ARMY

وای یه جا خونده بودم میگفت چرا نشستی؟ برو یه آدم تاکسیک وارد زندگیت کن😂😭

جانم!

-لبخند نامطمئنی بهت میزنم

ای بابا خجالتم نده زننننن😭😭😭😭😭😭😭

تو جنتلمن آینده‌‌‌ای زن!!!

مطمئنم یه کت شلوار‌هایی قراره بپوشی صدبرابر گرونتر از نامجون😭😭😭😭😭😭

ما پیش شما درس پس میدین زنننن😭😭😭😭😭

پزشک مافیا شدنت رو دارم با چشم میبینم😔💋

اما نامجون در اینده قراره......👀👀👀👀(اهاهاهاهاهاها)

وای دقیقا!!! احسنت!!!

جیمین دیگه انگاری وا داده:|

یجورایی خسته شده و بزور داره ادامه میده و همین باعث شده منطق و واقع بینیش خاموش شه:/

کاش نامجون واقعا ادمش کنه اگرنه میدمش دست تو😔

وای عاشقتم یعنی😂😂😂😂😂😂😂😂

میبینی نامجونو؟؟ حتی منم گاهی بهش میگم نکن برادر من نن آخر عاقبت نداره اما گوشش بدهکار نیست لامصب😔

-ریز کردن متقابله چشمام و زدن لبخند دیوثانه

آنچنان دلیل معما طوری نداره قسمت آخر توجه دلیلش می‌شیم😔

الهییییییی من فدای تو بشم کهههههه😭😂💋💋💋💋💋

دقیقاً درسته کیه که تا حالا نزده باشه مگر امام کاظم(ع)😔😂

دقییییییییییییقاً!

تمام هدفم تو اون پارت و کل فن فیکشننشون دادن ذهن پولدار و ذهن فقیره نه صرفاً چیزی بر اساس داشتن سرمایه بلکه افکار و کنترل عواطف از ما یک فرد ثروتمند موفق و معاملگر و دقیق می‌سازه.

خوشحالم تونستم خوب درش بیارم و بیشتر خوشحالم که متوجهش شدی چون نظرت خیلی برام مهمه:")))))))

بازدید : 54
شنبه 26 بهمن 1403 زمان : 19:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

BTS fanfiction

BTS fanfiction

⚜FULL⚜

نویسنده Serene
کاپل کوکوی
ژانر کلاسیک . درام . اسمات
محدودیت سنی 18+
تعداد صفحات 115
چنل تلگرامی‌نویسنده " کلیک کنید"
واتپد نویسنده ThissSerene


خلاصه:
سال‌ها میگذشت اما او بازهم خواب آن روز را میدید..
آن خواب عذاب روحش شده بود؛عذابی که هیچ معجزه‌‌‌ای جز معجزه بوسه بابونه،آنرا درمان نمیکرد.
چه کسی میدانست پشت آن نانوایی چه داستان‌هایی پنهان است؟
چه کسی میدانست اگر او چشمانی برای دیدن آن برف نداشت؛شهر بی مهر بازهم اورا به عذابی بدون درمان محکوم میکرد؟
کسان نمیدانستند چه میشد،اما شاید داستان عاشقان غرق در سفیدی پیش رو،راز‌هارا آشکار کند.

🦋🌼🤍DOWNLOAD🤍🌼🦋

شرط کامنت: حداقل 9 کامنت با بالا

بازدید : 11527
جمعه 8 خرداد 1399 زمان : 3:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

BTS fanfiction

BTS fanfiction

-ویکوک/هوپ وی/یونکوک/یونمین/نامجین:|

(چ کاپل تو کاپلیه!)

-رمنس/اسکول لابف/اسمات/هپی اند

-+16

پیشنهاد شده توسط: kim linda

DOWNLOAD

پ.ن: نویسنده عزیز و یا مدیر چنلی که مسئول آپ این فیک بسیار زیبا هستید

در صورت نا رضایی از منتشر شدن این فیک در سایت بهمون کامنت بدین تا زود برشداریم*^*

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 26
  • بازدید کننده امروز : 20
  • باردید دیروز : 47
  • بازدید کننده دیروز : 47
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 85
  • بازدید ماه : 95
  • بازدید سال : 6475
  • بازدید کلی : 230568
  • کدهای اختصاصی