loading...

BTS fanfiction

سلام سلام!خوب هستین؟!منت خدای را عزوجل که در این دوشنبه‌ی تاریک، راهمان را با نوری از الطاف ربوبی‌اش روشن کرده، پاره‌ای از کلام و سخنِ قلم چیره‌دست‌ترینِ تقریرگ...

بازدید : 27
پنجشنبه 3 ارديبهشت 1404 زمان : 2:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

BTS fanfiction

سلام سلام!

خوب هستین؟!

منت خدای را عزوجل که در این دوشنبه‌ی تاریک، راهمان را با نوری از الطاف ربوبی‌اش روشن کرده، پاره‌ای از کلام و سخنِ قلم چیره‌دست‌ترینِ تقریرگران که زلالی‌اش به‌سان مِیِ کهنِ انگور ناب است و طعمش چُنان عسلِ مُصّفا را، برایمان به ارمغان آورده است...(با تصور حالت سخنرانی‌های پروفسور دامبلدور بخونید و در پایان صدای تشویق گروه‌ها پخش بشه لطفا، ممنون.).

ددی با هیجده‌چرخ از روم رد شد این پارت. صفحه‌ی آخرش تا چند ثانیه همینطوری به دو خط آخر خیره شده بودم و سعی می‌کردم فحش ندم...

من بعد از مدت‌ها کار ویکوک قشنگ و خوش‌نویسنده به‌دستم رسیده ولی متاسفانه احتمالا کامنتم زیر قسمت آخر با موهای سفید و دست لرزان و پوست چروکیده باشهㅠㅠ. ولی خب اینکه گفتی شما هم داری کار رو همزمان با ما می‌خونی خودش قوت قلبی بود برای بازماندگان آن مرحو- چیز، برای ما!

دو قسمت از این پارت برام خیلی قشنگ بود؛ اولیش جایی که جونگ‌کوک و هوسوک باهم تو کافه بودن: ″_ ممنونم.

_ ممنون چی؟ ببین من پول میز رو حساب نمیکنم‌ها!

جونگ کوک لبخند کمرنگی زد و دست هوسوک رو گرفت. گرم بود. فشردش.

_ ممنون که نمیزاری توی تنهایی خودم بمیرم.″

اینکه یه آدم اینطوری تو زندگی آدم باشه خیلی قشنگه ددی... (نمی‌گم که یه لحظه یاد ویلیام دسپرادو افتادم و نزدیک بود دچار تشنج بشمㅠㅠ)

و دومین قسمت هم جایی که جونگکوک و تهیونگ مشاجره داشتن: ″_ وگرنه چی جوجه آلفا؟ فکر کردی بچه‌ام که بخوای بترسونیم؟ من جاهایی بودم و کارهایی کردم که تو حتی جرات نمیکنی توی کتاب‌ها بخونی‌شون. فکر نکن با چند‌تا‌هارت‌وپورت و پاچه گرفتن میتونی سر منو شیره بمالی؟″

آدم قشنگ حس می‌کرد تنش بین دو طرف رو. خیلی خوب بود! کاملا هیجان‌زده شده بودم!😂 و خب بخش دسپرادو‌-فن ذهنم اینطوری بود که ″الان این می‌زنه فک اون‌یکی رو میاره پایین″ و همزمان باید به اونم می‌فهموندم که ″این یه زمان و مکان دیگه‌ست آروم باش″😂😂😂

*چقدر حرف زدم یا خداO-o. کلش ۳۷ صفحه بود من سه ساعته دارم اینجا چرت‌وپرت میگم=)))

ولی ددی، در جواب کامنت قبلیم اولش گفته بودی ″قارچ کوچولوی من″ و کلی خوشحالم کردی بخاطر توجهت به قارچ‌های دوست‌داشتنی من(عاشقشونم واقعا)، و بعدم نوشته بودی: «یه کامنت نوشتی اما از نصف فیک‌های واتپد بهتر بود» و من واقعا بخاطرش خوشحال شدم چون همون‌طور که گفته‌ام، سایلنت ریدری بودم زیر درخت بید کنار جویبار، در ترس و به انتظار اعتمادبه‌نفسی برای اولین کامنت، و بعد از چهار پنج‌تا انشایی که برات نوشتنم این حرفت خیلی قشنگ بودㅠㅠ. اکلیلی شدمU_U...

*در ذهنم با لنگه دمپایی میفتم دنبال خودم.

ضمع عرض احترام و شرمندگی بخاطر شاخه‌شاخه شدن کامنت،

و با آرزوی حوصله برای خواندن کامنت‌های بنده‌ی حقیر،

هوگو🍄🍀

BTS fanfiction

RM. kiute.ARMY

سلام عزیزدل خواهر تو خوبی؟T^T

(منم نقش اون تابلو‌های سخنگو رو دارم😔، فدا ریشات برم دامی‌چه سخنرانی جیگری بلا گرفته🤭💋)

*یجوری گروه اسلایترین‌ها رو میزنم که از صدای ضجه زدن‌هاشون برات صدای دست زدن پخش شه😔

آخ آخ آخ...از روی من با موشک بالستیک رد شددددد!!!

اصلا نگران نباشید...برای همه ایزی لایف به تعداد خریدم😔😔😔😔😔💋💋💋💋

وای وای گفتی=)))) اونجاش تشنج ترکیبی رفتم.....آخ آخ آخ!!!

بده شییییییییییییییییش🤭 تهیونگ سییییچ!

اما مطمئنم، آروین قطعا یه کتک کاری میاره تو کار😔 کوک و ته محاله شل کنن🤣

آخه منم دقیقا همینم آجی=)))) سکته میکنم موقع خوندنش...وای وای..

فدات بشم که نانازی😭💜

اخ قربونت برم که وجود من:"((((

*نزن بر سر ناتوان دمپایی زوووور!

نفرما نفسم نگو نگو:"(((

من برای تو تماما آماده ام😈💋

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 45
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 31
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 164
  • بازدید ماه : 174
  • بازدید سال : 6554
  • بازدید کلی : 230647
  • کدهای اختصاصی